اولین روز مهد
ا مروز اولین روز مهد رفتنت بود از دیشب خیلی غصّه داشتم اولین باری بود که میخواستی به مدت طولانی از من دور بشی اما تو خیلی راحت رفتی تو اتاق و با بچها بازی کردی منو بابات خیلی خوشحال شدیم باور نمیکردیم،اما من دلم نمیومد برم واسه همین تو حیاط منتظر موندم تا اگه بیتابی کردی بیام پیشت اما مربیت هی بت سر میزد و میگفت آنیتا راحت مشغول بازیه،وقتی اومدم دنبالت تا بریم تا منو دیدی اول سراغ باباتو گرفتی،بابت خیلی خوشحال انگار که داری دانشگاه میری،همیشه شاد و خندون باشی عزیزم. ...
نویسنده :
مامانی
0:00
14 ماهگی
21 ماهگی
22 ماهگی
23 ماهگی
نه ماهگیت مبارک دختر قشنگم
دخترم در آغاز نه ماهگی هنوز دندون نداری اما حسابی شیطون شدی،همش از سر و کله مامان بالا میری،چهار دست پا رفتنت سریعتر شده،دوست داری بری روی سرامیک بشینی واسه خودت بچرخی منم هی باید بیارمت بذارم روی فرش که نکنه سردت بشه عسله مامان.صبح زود بیدار میشی منو مجبور میکنی که بات بازی کنم بعد میخوابی تا میذارمت توی تختت بیدار میشی و بم میخواندی با شیطنت دوست داری تو بغلم باشی منم تو بغلمی با یه دست اینترنت کار میکنم.شب که بابا میاد زود گریه میکنی تا بغلت کنه اجازه نمیدی بابائی دستشو بشوره،گاهی باید تو بغلش باشی و شام بخوره تازه بعدش باید باهات کلی بازی کنه. وقتی تو ...
نویسنده :
مامانی
1:22